این آلام را بغض هم جواب کرده است...

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن
جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
( مرحوم قیصر )

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

البته واضح و مبرهن است که وقت چیز مهمی است! حتی مهم تر از علم و ثروت! یعنی همان که می گویند وقت طلاست. آن هم چه طلا!؟ 1000 عیار! پس چرا باید این طلای ناب را هدر دهیم؟ مگر مغز "راه راه" خورده ایم!؟

البته این 1000 عیار، عیار مربوط به وقت ما نیست. مال ما خیلی عیارش بالا باشد می شود 18 عیار. و بماند که خودمان این طلا را در حد "مس" هم قبول نداریم!

ولی وای به روزی که کسی بخواهد همین "مس" کم ارزش ما را هدر دهد. داد سخن برمی آید که ای وااای بر تو! "وقت!" تو چه می دانی چیست "وقت!"

خب یکی نیست به خود ما بگوید : "تو چه می دانی چیست وقت؟" اگر اینجا(منظور خاصی از اینجا ندارم!) نبودی لابد میخواستی فرهنگ مملکت را در عرض یک ساعت، یک پله ترقی ببخشی! یا شایدم کتابی به رشته تحریر در می آوردی و ملتی را از نادانی می رهانیدی! هان!

خب فوقش یک ساعت کمتر وب گردی کردی! یک ساعت کمتر پای برنامه های مفید تلویزیون گذرانده ای! ولی خب می ارزید به دغدغه داشتن، نمی ارزید؟ :)


و ما ادراک...! اگر درک می کردیم این مس کم ارزش نزد ما، بی کیمیاگری طلاست، آن هم طلای 1000 عیار، بازهم اینطور نگاهش می کردیم؟ باز هم اینطور می خوابیدیم؟ باز هم اینطور بی برنامه زندگی می کردیم؟ زندگی را فقط "زنده گی" می کردیم؟ افسوس که وقت شناسی ما در حد دغدغه باقی می ماند.

پ.ن: گاهی اتفاقات، یک تلنگر هستند برای ایجاد تحول، من هم که مثبت نگر! :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۴
اسماعیل