البته واضح و مبرهن است که وقت چیز مهمی است! حتی مهم تر از علم و ثروت! یعنی همان که می گویند وقت طلاست. آن هم چه طلا!؟ 1000 عیار! پس چرا باید این طلای ناب را هدر دهیم؟ مگر مغز "راه راه" خورده ایم!؟
البته این 1000 عیار، عیار مربوط به وقت ما نیست. مال ما خیلی عیارش بالا باشد می شود 18 عیار. و بماند که خودمان این طلا را در حد "مس" هم قبول نداریم!
ولی وای به روزی که کسی بخواهد همین "مس" کم ارزش ما را هدر دهد. داد سخن برمی آید که ای وااای بر تو! "وقت!" تو چه می دانی چیست "وقت!"
خب یکی نیست به خود ما بگوید : "تو چه می دانی چیست وقت؟" اگر اینجا(منظور خاصی از اینجا ندارم!) نبودی لابد میخواستی فرهنگ مملکت را در عرض یک ساعت، یک پله ترقی ببخشی! یا شایدم کتابی به رشته تحریر در می آوردی و ملتی را از نادانی می رهانیدی! هان!
خب فوقش یک ساعت کمتر وب گردی کردی! یک ساعت کمتر پای برنامه های مفید تلویزیون گذرانده ای! ولی خب می ارزید به دغدغه داشتن، نمی ارزید؟ :)
و ما ادراک...! اگر درک می کردیم این مس کم ارزش نزد ما، بی کیمیاگری طلاست، آن هم طلای 1000 عیار، بازهم اینطور نگاهش می کردیم؟ باز هم اینطور می خوابیدیم؟ باز هم اینطور بی برنامه زندگی می کردیم؟ زندگی را فقط "زنده گی" می کردیم؟ افسوس که وقت شناسی ما در حد دغدغه باقی می ماند.
پ.ن: گاهی اتفاقات، یک تلنگر هستند برای ایجاد تحول، من هم که مثبت نگر! :)